شروع

ساخت وبلاگ
من همین الان اینجا پست گذاشتم و همین الان دیدم حدود ۵ روزه نیومدم اینجا واقعا انقد زود گذشت؟میدونید اصلا مهم نیست که من اینجا بیام یا نیام ولی مهمه...چون من یجورایی اینجا رو از اول درست کردم تا یهسری چیزا رو بنویسم و همیشه بمونن و هیچ وقت یادم نره اینجا رو درست کردم تا چیزایی که نمیتونم بگم و بنویسم و خودم خالی کنم...نزارم تو دلم بمونه و خب وقتی میبینم ۵روز نبودم،معنیش اینه که ۵ روز از خودم غافل بودم به روحم رسیدگی نکردم...و این ناراحتی ها دونه دونه رو هم جمع میشن تا وقتی برای از پا دراوردن یه نفر کافی بشن...دلم تیر میکشه و در عین حال خندم میگیره...خیلی خنده داره خیلی...پ‌.ن:گایز این چنل تلگراممه جوین شین لطفا بوس شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : girl-memories بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 17:19

میدونید یه چیزی که خیلی درباره خودم دلتنگش شدم اینه که من یه دختری بودم که زود خودش از فکرای منفی و حسای منفی درباره خودش نجات میداد یعنی من هرنوع افسردگی ای رو تجربه کردم هر نوع اضطرابی رو اما هیچ وقت درباره خودم حس‌ناامنی‌ نداشتم همیشه از ظاهرم راضی بودم همیشه سعی میکردم خوب باشم و به خودم حس خوب بدمالان ولی چند وقته همش دارم جوش‌میزنم و خیلی ناراحتم میکنه یعنی من تو دوران بلوغ حتی یدونه جوش‌نزذم الان تو این سن...و ناراحتم از اینکه چرا نمیتونم خودم دوست داشته باشمچرا همش دنبال حذف چیزیم که احتمالا داره توسط رفتار خودم بوجود میاد؟خیلی احساس ناامنی میکنم به حدی که دلم نمیخواد اصلا هیچ کس نزدیکم بشهیا برم بیرون یا برم مهمونیبا اینکه دوستای خوب دارم که بهم حسای خوب میدن ولی بازم حس ناامنی نمیره...اصلا نمیره و دائما تشدید میشه... شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : girl-memories بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 17:19

خب...من برگشتم هنوز یخم باز نشده یه حس غریبی و ترسی دارم از اینجا برای همین میخوام از یه سری چیزایی که داره آزارم میده حرف بزنم اولین چیزی که شاید مسخره بنطر بیاد اینه:من رو صورتم یه جوش زدم که ماشالا هنوز خوب نشده و انگار قصد نداره خوب شه...این جوش متعلق به حداقل ۵ ماه پیش میباشدهمه اعتماد به نفسم از بین برده قشنگیه دونه جوش یدونه کوچولو جوش...دومیش شکست عشقی ایه که خوردم فکر کنم تو مطالب قبلی وبلاگ اشاره کرده بودم یکی هست که دوستش دارم...و خب حالا توی شرایط روحی ای هستم که قلبم می‌خواد دوست داشتنش رو ترک کنه بواسطه این شکست عشقی خیلی حس تنهایی بهم دست میده زود به زودحس‌میکنم کسی دوستم نداره و درکم نمیکنه...خیلی دلم میگیرهبا اینکه میدونم همش خیالاته...چهارم اینکه خیلی استرس دارم برای درس...اما داستان دانشگاه داستانیه که جدا باید براتون تعریف کنمشما چی؟؟؟از حساتون بگید برامهمه رو میخونم شروع...
ما را در سایت شروع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : girl-memories بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 17:19